چی شد چادری شدم...؟!(خاطره ها)
به تمام تازه چادری ها بگویید فقط نگاه یک بانو برایتان مهم باشد
سلام
من تو یک خانواده غیر مذهبی بزرگ شدم، -منظورم از غیر مذهبی ، بی بندو بار نیست اما مثلا- هیچ وقت نماز تو خانواده ما عرف نبوده و نیست، هر کی دلش بخواد میخونه و هر کی نخونه براش عار نیست
منم سرخوش روز های نوجوانی، گاهی میخوندم گاهی نه! با این حال شاید براتون جالب باشه که همیشه حجابم رو رعایت میکردم البته حجابی که از نظر خودم حجاب بود و الان که یادم میاد به خاطرش خجالت میکشم! فکر میکردم همین که جایی از بدنم دیده نشه کافیه و انواع مانتو های تنگ و کوتاه رو میپوشیدم
چادر هم تو خونواده عرف نبود و اگه مادرم هم میپوشید بخاطر بد دلی پدرم بود و خب احتمالا با من موافقید که این نمیتونه دلیل قانع کننده ای برای یک دختر نوجوان باشه
سوم دبیرستان بودم و هفده ساله! یکی از اقوام به خواستگاری ام اومد که بنا به صلاحدید پدرم ازدواج کردم.
شوهرم مرد خوب و مومنی بوده و هست. نماز میخوند و از منم می خواست که نماز بخونم..... میخوندم بدون اینکه فلسفه نماز رو بدونم......
ازم خواست چادر بپوشم...پوشیدم بدون اینکه فلسفه چادر پوشیدن رو بدونم.....
یک جورایی هر دو برام اجباری بود و من هم به همین دلیل از نماز و چادرم لذت نمی بردم .
کار به جایی رسید که با به دنیا اومدن دخترم و دست و پا گیر بودن چادر از چادر متنفر هم شدم ! نه سال تموم چادر پوشیدم ولی ازش متنفر بودم. چون انتخاب خودم نبود. چون اجبار بود واسم.چون هیچی ازش نمی دونستم
به شوهرم گفته بودم بچه دوم که بیاد دیگه چادر رو کنار میزارم. همین کار رو هم کردم، خیلی خجالت میکشیدم اما خودم رو دلداری میدادم که کم کم عادی میشه واسم.
با به دنیا آمدن دختر دومم و دردسرهای شیرین فرشته کوچولوها یک مدت همه اش در خانه بودم و زیاد بیرون نمی رفتم. در این مدت شروع کردم به نت گردی... البته از مدتی قبلش با شوهرم سخنرانی های استاد رائفی پور رو گوش می دادیم.
تو نت خیلی سایت ها و وبلاگ ها رو رفتم ولی بهترین شون که رو من تاثیر گذاشت اول وبلاگ رضوان عزیز بود و بعدشم وبلاگ شما..... خیلی سخنرانی گوش دادم....مخصوصا سخنرانی های استاد پناهیان .....اصلا نگاهم به زندگی عوض شد از خودم خجالت کشیدم که این همه مدت سرم رو مثل کبک کرده بودم زیر برف و اصلا راجع به این قضیه تحقیق نکرده بودم آخه دیدم بدون فکر بدون تحقیق بدون دانستن دچار احساس شده بودم و قضاوت کرده بودم و حکم را هم اجرا کرده بودم و به طبع این احساسات در اثر تبلیغاتی بود که دور و برمون به عقایدمون هجوم میاره ومتاسفانه خیلی هامون رو با خودش همراه میکنه
هرچه بیشتر فهمیدم بیشتر برای چادر دلتنگ شدم آخرش چند روز قبل عید امسال رفتم و برا خودم چادر خریدم دوباره این تاج بندگی رو روی سرم گذاشتم....برا دخترم هم چادر خریدم ولی هیچ وقت بهش اجبار نمی کنم بپوشه میدونم با این همه زیبایی کار به اجبار نمیکشه
نمیدونم چادر رو چطور توصیف کنم خیلی توصیف ها در موردش شده؛ یکی میگه مثل سپره در برابر تیر نگاه نامحرم، یکی میگه مثل صدفیه که مروارید رو حفظ میکنه و... همه شونم درسته ولی من فقط و فقط به احترام و به عشق چادر خاکی مادرم فاطمه زهرا سلام الله علیها چادر سرم میکنم.
راستی اینم بگم که این تحقیق ها و نت گردی ها و گوش دادن سخنرانی ها روی شوهرم هم خیلی تاثیر گذاشته، ایمانش خیلی قوی تر از قبل شده و او هم پرده ای از حیا روی دلش و نگاهش کشیده!
نمی دونید چقدر زیر سایه ی شناخت بهترمون از دین زندگی مون زیبا شده
چادر برام یک نماده یک نشونه ی ظاهری از تغییرات باطنی، توی دلم غوغاست. عشق نماز و دعا و زیارت ائمه توی دلم پر میکشه. زیارت کربلا و خانه کعبه و از همه مهمتر رضایت خدا و بندگی درگاهش تو لحظه لحظه ی زندگی
چه طور می تونم توصیف کنم سلامی که هر روز بعد از نمازهایم به امام زمانم میدم مثل شربت شیرین سیرابم میکنه!
وقتی دختر یک سال و نیمه ام تسبیح تو دستش میگیره و با هر دونه اش الله میگه دنیا مال من میشه، وقتی دختر هفت ساله ام با من نماز جمعه میاد احساس غرور میکنم......
واسم دعا کنید بتونم دو تا دختر هامو یاور پسندیده ی حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها بار بیارم. دعا کنید دختر هام مثل من نباشن که تو سن بیست و هشت سالگی تازه فهمیدم تو دنیا چه خبره و این همه سال رو به خاطر بی خبری و بی اطلاعی خودم از دست دادم......دعا کنید انقدر ایمانم قوی بشه که تو هر کاری فقط خدا رو ببینم و بندگی اش رو ......
برام دعا کنید حالا که تو حوزه علمیه قبول شدم بتونم درسم رو خوب بخونم و از اون به نحو احسن برای تربیت خودم و دخترام استفاده کنم
مامان دو فرشته.
مهر مادری خانوم حضرت زهرا(سلام الله علیها)
همیشه حتی قبل از چادری شدنم به خاطر اینکه چادر در خانواده ما یک ارزش حساب میشد به چادر علاقه داشتم!
یادمه دو سال قبل از چادری شدنم با دوستان در سلف دانشگاه بودیم که یکی از بچه های چادری جمع (که البته چادر را خانواده براش انتخاب کرده بودن) از رفتنش به شهربازی و اینکه تو اون فضا تنها دختر جوان چادری خودش بوده! تعریف کرد و ناگهان با شماتت تعدادی از دوستان قرار گرفت که بهش گفتن خب کی به تو نگاه میکرده؟ چرا چادرت را در نیاوردی؟ چادر برای بعضی از وسایل شهربازی خطرناک هست و از این جور توجیهات حمله گونه مقابل چادر!
این دوست ما هم که مشخص شد چادرش به انتخاب خانواده بوده و هنوز خودش به این انتخاب نرسیده نتونست از چادرش دفاع کنه! من دلم برای مظلومیت چادر سوخت و با اینکه اون موقع چادری نبودم به دوستان گفتم: چادر مثله کاپشن نیس که هر وقت گرمت شد در بیاوری و سردت شد بپوشی، چون بقیه به تن کردن تو هم تنت کنی و چون بقیه در آوردن در بیاری، چادر یه نگاهه ، یه فرهنگ و دیدگاه را نشون میده...
یادمه این حرفا رو که میزدم بچه ها تعجب کردن و یکی گفت به جای این بنده خدا تو باید چادر بپوشی!
اما جریان چادری شدنم برمیگرده به سال 88 اولش به خاطر یه نذر بود ولی بعد پیش از آنکه حاجتم برآورده بشه به خاطر علاقه ای که تو اون زمان و شرایط در قلبم نسبت اسلام و احکامش ایجاد شده بود، چادری شدم.
ولی بعد از یه مدت ،اذیتهای نفس و وسوسه های شیطان شروع شد و این زمزمه ها در درونم می پیچید که: تو مگه گناه نمیکنی؟ مگه هیچوقت دروغ نمیگی؟ مگه هیچ وقت غیبت نمیکنی؟ اصلا تو که انسان کامل نیستی و تا وجود مقدس حضرت زهرا خیلی فاصله داری پس چرا با این وجود حالا این وسط حجابت کامل باشه، برتر باشه؟ خب چادر هم نپوش!
یه روز که غرق هجوم این افکار بودم به دلم افتاد که درسته من هنوز متاسفانه به اون قدرت درونی نرسیدم که در برابر هر گناهی در هر موقعیتی همیشه محکم بایستم ولی در هر صورت اگه من با تمام نواقصم در مقابل حضرت زهرا قرار بگیرم مطمئنا خانوم "منه چادری و محجبه " را بر "منه بی حجاب" ترجیح میدن. دوست داشتم تا جایی که امکان داره خودم را در دل ایشان جا کنم و همین باعث شد که به دلیل این استدلال خدا را شکر چادرم را رها نکنم و بعد چادر همیشه یادآورم باشد که در مسیر کامل شدن قدم بردارم.
الان که فکر می کنم میبینم در واقع اصلی ترین دلیل چادری شدن و چادری موندنم چیزی نبود جز مهر مادری خانوم حضرت زهرا.
به قول اون مداحی " یاد امام و شهدا..." که از قول رزمنده ها نقل می کرد: حضرت زهرای بتول با اینکه ما نوکرشیم ، مادر ما بود به خدا ، مادر ما بود به خدا
فکر کنم چادر هم میتونه با یک نگاه جهادی همون حس رو دائما برای ما ایجاد کنه که حضرت زهرا حقیقتا مادر معنوی ماست.
انشالله تجلی نور پاک خاتون بر تمام زنان سرزمینم طنین انداز بشه و همه حس مادری شان را درک کنن و ملبس به لباس باطنی حیا و لباس ظاهری چادر بشن.
الهی آمین
این روزها وقتی همراه چادرم در خیابان قدم می زنم یا سر کلاسها تدریس میکنم با همه ی وجود خدا رو شکر می کنم که حداقل در زمینه ی پوشش الگوی بدی برای اطرافیانم نیستم و یک نشانه همراه دارم که مرا کمی در مسیر بانوی دو عالم نشان می دهد.
آزاده.